، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

¸.•**•.¸✿ کوچولوهای ناز من✿¸.•**•.¸

تولد.......

میخوام به افتخار تولد بابای سجاد و مهشید یه پست فانتزی بذارم..........    ١٨ /تیر/91 امشب تولد داریم.............     هوووووووووووووووووورااااااااااااااااااااااااااااااا دست..... دست   ...
19 تير 1391

اعصاب خورد کن

امروز خواهرم امتحان داشت واسه همین ساعت 7صبح جوجوها رو اورد خونه ما  وای که چه قدر این دو تا انرژی دارن دیگه نخوابیدن سجاد تلویزیون رو روشن کرد تا کارتون ببینه تازه با صدای بلند من که نتونستم بخوابم بلند شدم رفتم تو حال کنارشون کارتون دیدم  حالا من در اوج خوشی دارم کارتون میبینم مهشید اومده میگه خاله من گشنمه تازه میگفت تخم مرغ بپز وای خدا چرا من؟؟؟؟؟؟؟؟ به زور و با کلی سرو صدا یه تخم مرغ نیمرو واسش درست کردم اوردم این دفعه مهشید میگه من تخم مرغ ابپز میخواستم نه این برو درست کن دیگه اعصاب نداشتم واقعا... قبول کردم رفتم واسش ابپز اوردم برگشتم دیدم تو اتاق من خواب رفته ...
18 تير 1391

مسافرت جوجوها...

هفته پیش رفته بودیم مسافرت رفتیم یاسوج عجب شهر زیبایی ... من و مامانی و بابام و خواهرم(مامان جغله ها)و خاله و اینا... اریا پسرخالم تقربا دوسالشه و پریزاد خواهرش همسن سجاد یه پسر خاله دیگه هم دارم اسمش علی که اون هم 4سالشه خلاصه مسافرت ما شده بود مسافرت بچه ها ولی با این حال خیلی خوش گذشت تو این پارک کلی با بچه ها اب بازی کردیم   اینجاهم بهشت گمشده س   اینجا واقعا حرف نداشت من و فاطی جونم (دختر خالم)رفتیم زیر ابشار و خیس خیس شدیم این عکس بالایی هم تو بهشت گمشده س اینجا جوجوها به ترتیب وایسادن ا...
17 تير 1391

بدون عنوان

چه قدر زود گذشت... تا دیروز مهشید هر وقت منو میدید از پیشم کنار نمیرفت تازه شب هم پیش من میخوابید   امشب مهمونی بودیم و اصلن زیاد مهشید رو ندیدم   فقط اولش اومد پیشم   ولی کلی با سجاد بازی کردم خیلی خوش گذشت             ...
17 تير 1391